ولادت باسعادت حضرت ابا عبدالله الحسین، ابوالفضل العباس و سید الساجدین امام زین العابدین (علیهم السلام ) برشما مبارک باد.
پاسخ امام صادق(علیه السلام) به پیشنهاد خلافت توسط ابوسلمه خلال
ابوسلمه خلال که یکی از مبلغان سیاسی فعّال در کوفه بود و نقش ممتازی را در پیروزی دعوت عبّاسیان و زیاد شدن یاوران آنها در کوفه ایفاء میکرد. این مطلب به خاطر لیاقت ، دانش و زیرکی و ثروت او بود. چرا که او از زمان خود برای رجال نظام عباسی بسیار خرج کرد. او ارتباط خاصّ و روابط مستمرّی با ابراهیم امام داشت، بعد از مرگ ابراهیم امام دانست که کارها بر خلاف آنچه که او میخواسته خواهد گردید. او ملاحظه کرد که آینده خلافت به ابوالعبّاس سفاح یا منصور خواهد رسید و آنها شایسته خلافت نیستند. شاید هم خود طمع خلافت داشت. در هر حال او در این مرحله با علویان و در رأس آنها امام صادق(علیه السلام) شروع به مکاتبه کرده و اعلام کرد که میخواهد با آنان بیعت کند.
آنچه را که از قول مشهور میان تاریخ نویسان در مییابیم این است که ابوسلمه خلال میخواسته خلافت را به علویان انتقال دهد، امّا موفق به این کار نشد.[1]
از جوابی که امام (علیه السلام) به نامه ابوسلمه دادند درمی یابیم که امام (علیه السلام) این پیشنهاد را ردّ کرده اند.
البته نه به این دلیل که شرایط ، شرایط سخت و نامناسبی است بلکه این ردّ کردن شامل شخصیت ابوسلمه نیز میشود. آنجا که فرمودند:«من با ابوسلمه چه کار دارم در حالی که او شیعه و پیرو دیگران است.»[2]
امام صادق(علیه السلام) دستور دادند تا نامه ابوسلمه را به عنوان جواب در آتش بسوزانند و با این کار تأکید کردند که قاطعانه پیشنهاد ابوسلمه را ردّ میکنند.
مسعودی مینویسد: «ابوسلمه خلال با سه نفر از بزرگان علویان مکاتبه کرد که آنان جعفربن محمد صادق(علیه السلام) ، عمر اشرف فرزند زین العابدین (علیه السلام) و عبدالله محض بودند. او نامهها را به همراه مردی از طرفداران علویان به نام محمدبن عبدالرحمن بن اسلم غلام پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) فرستاد. ابوسلمه به فرستاده گفت: بسیار عجله کن و شتابان برو و به او گفت: اول نزد جعفربن محمّد صادق(علیه السلام) برو. اگر او جواب مثبت داد، دو نامه دیگر را پاره کن و اگر جواب مثبت نداد، به سراغ عبدالله محض برو، اگر او جواب مثبت داد ، نامه عمر اشرف را پاره کن، و اگر او نیز جواب مثبت نداد، به سراغ عمر اشرف برو. فرستاده به سمت جعفربن محمد(علیه السلام) رفت و نامه ابوسلمه را به ایشان داد. امام (علیه السلام) به او فرمودند: «من با ابوسلمه چه کار دارم در حالی که او پیرو غیر من است؟ مرد به او گفت: شما نامه را بخوانید. حضرت به خادم خود فرمودند: چراغ را نزدیک کن. خادم چراغ را نزدیک آورد و حضرت نامه را بر روی آتشی نهاد تا سوخت. فرستاده گفت: آیا جواب نامه را نمیدهید؟ امام فرمودند: جواب را دیدی. برو و به فرستنده نامه بگو چه دیدی»[3]
ادامه دارد...
[1] - محمدبن جریر طبری، تاریخ الامم و الرسل و الملوک ، بیروت ، موسسه علمی، ج 9 ص 124، 1983
[2] - مسعودی، مروج الذهب، تصحیح یوسف اسعد ، بیروت ، دارالاندلس، ج 3؛ ص 254
[3] - مسعودی، مروج الذهب ، تصحیح یوسف اسعد، بیروت ، دارالاندلس ج 3 ، ص 254